text
stringlengths
2
1.24k
آبشن آبشن "نک آویشن"
آبشنگ آبشنگ "نک آبزن"
آبشی آبشی "فاضلاب چاهک"
آبغوره آبغوره "آبی که از غوره انگور گیرند ؛ گرفتن کنایه از گریه کردن"
آبفت آبفت "نک آبافت"
آبله آبله "تاول ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم"
آبله آبله "مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است از علائم آن تب شدید دردِ ستون فقرات و تاول‌های روی پوست است ؛ افرنگ سیفلیس"
"آبله مرغان" آبله_مرغان "مرضی است شایع میان انسان و طیور"
"آبله کوبی" آبله_کوبی "تزریق مایه آبله"
آبلوج آبلوج "قند سفید نبات"
آبنوس آبنوس "درختی است با چوبِ بسیار سخت سیاه رنگ و گران بها"
آبه آبه "مایعی غلیظ که با جنین از شکم مادر خارج می‌شود"
آبو آبو "برادر مادر دایی"
آبوند آبوند "ظرف آب آوند"
آبونمان آبونمان "وجه اشتراک روزنامه مجله برق تلفن و غیره حق اشتراک"
آبونه آبونه "مشترک روزنامه یا مجله و مانند آن"
آبونه آبونه "شخص حقیقی یا حقوقی که با پرداخت وجهی از خدمات خاصی استفاده کند مشترک"
آبچین آبچین حوله
آبچین آبچین "پارچه‌ای که مرده را پس از غسل با آن خشک می‌کنند"
آبچین آبچین "کاغذ آب خشک کن"
آبژ آبژ "شراره آتش"
آبک آبک "سیماب جیوه"
آبکار آبکار سقا
آبکار آبکار "شرابخوار ساقی"
آبکار آبکار "باده فروش"
آبکار آبکار "نگین ساز"
آبکار آبکار "آبیاری مزرعه"
آبکار آبکار "کسی که فلزات را آب می‌دهد"
آبکامه آبکامه "خورشی مخلوط از شیر و ماست"
آبکامه آبکامه آش
آبکانه آبکانه "نک آفگانه"
آبکش آبکش "کسی که از چاه آب می‌کشد"
آبکش آبکش سقا
آبکش آبکش "ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آماده دم کردن می‌کنند"
آبکش آبکش "لوله ‌هایی در گیاه دارای سوراخ‌های ذره بینی بسیار که در میان آن‌ها صفحه‌هایی مانند غربال است"
آبکشین آبکشین "دست برنجن دستبند"
آبکند آبکند آبگیر
آبکند آبکند گودال
آبکوهه آبکوهه موج
آبکی آبکی "مایع روان"
آبکی آبکی "کنایه از بی دوام و نامطمئن"
آبکی آبکی پرآب
آبگاه آبگاه "تالاب استخر"
آبگاه آبگاه "پهلو زیر دنده"
آبگاه آبگاه مثانه
آبگرد آبگرد "نک گرداب"
آبگردان آبگردان "ظرفی دسته دار مانند ملاقه اما بزرگتر از آن که به وسیله آن آب آش یا غذاهای مانند آن را از ظرفی به ظرف دیگر می‌ریزند"
آبگز آبگز "میوه ترش شده و فاسد"
آبگوشت آبگوشت "از غذاهای اصیل ایرانی است خوراکی رقیق که از پختن گوشت و پیاز و سیب زمینی و حبوبات درست می‌شود که در دو مرحله می‌خورند اول آب آن را با تکه‌های نان مخلوط نموده می‌خورند و بقیه مواد را کاملا کوبیده با نان و چاشنی مانند ترشی و سبزی خوردن میل می‌کنند"
آبگون آبگون "آبی کبود"
آبگون آبگون سبز
آبگون آبگون "آبدار گوهردار"
آبگون آبگون "گل آبگون نیلوفر"
آبگون آبگون نشاسته
آبگیر آبگیر "استخر حوض"
آبگیر آبگیر "تالاب برکه"
آبگیر آبگیر "ظرفی که در آن آب یا گلاب ریزند"
آبگیر آبگیر "خادم حمام"
آبگیر آبگیر "کسی که سوراخ ظرف‌هایی م انند سماور یا آفتابه را با موم مذاب یا قلع می‌گرفت"
آبگیر آبگیر "گنجایش حوض یا هر ظرف دیگری"
آبگینه آبگینه شیشه
آبگینه آبگینه "پیمانه یا ظرف بلوری"
آبگینه آبگینه الماس
آبگینه آبگینه تیغ
آبگینه آبگینه "کنایه از آسمان"
آبی آبی "یکی از سه رنگ اصلی"
آبی آبی "به سفرجل"
آبی آبی "نوعی انگور"
آبی آبی "نوعی زراعت که آبیاری می‌شود مقابلِ دیمی"
آبیار آبیار "میرآب تقسیم کننده آب برای مزارع و باغ‌ها"
آتربان آتربان "در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس آسروان"
آترمه آترمه "نک آدرم"
آتروپین آتروپین "شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته می‌شود و در پزشکی و کحالی استعمال می‌گردد"
آتریاد آتریاد "یک دسته سرباز"
آتش آتش "شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود آذر آتیش ؛آب در داشتن یا بودن کنایه از کم شوق بودن ؛ کسی تند بودن کنایه از سخت متعصب و پرشور بودن ؛ زیر خاکستر کنایه از فتنه و آشوب پنهانی"
"آتش افروختن" آتش_افروختن "کنایه از آشوب و فتنه به پا کردن"
"آتش افروز" آتش_افروز "کسی که در جشن‌ها مردم را سرگرم کرده آتش روشن می‌کند و شعله آن را در دهان خود فرو می‌برد و بیرون می‌آرد و از مردم پول می‌گیرد"
"آتش افروز" آتش_افروز "فتنه انگیز"
"آتش افروز" آتش_افروز "چیزی که با آن آتش روشن کنند آتشگیره"
"آتش افروزی" آتش_افروزی "کنایه از ایجاد فتنه و آشوب"
"آتش انداز" آتش_انداز "کسی که کارش روشن کردن کوره آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود"
"آتش انداز" آتش_انداز "در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب می‌کرد"
"آتش باد" آتش_باد "باد گرم باد مسموم"
"آتش بازی" آتش_بازی "بازی با آتش"
"آتش بازی" آتش_بازی "افروختن آلات و ادواتی که با باروت به صورت گوناگون ساخته می‌شود"
"آتش بس" آتش_بس "دستور خودداری از تیراندازی"
"آتش زنه" آتش_زنه "سنگ چخماق"
"آتش نشان" آتش_نشان "مأموری که وظیفه او خاموش کردن حریق است"
"آتش نشان" آتش_نشان "دستگاهی شامل مواد شیمیایی برای خاموش کردن حریق"
"آتش نشاندن" آتش_نشاندن "خاموش کردن آتش"
"آتش نشاندن" آتش_نشاندن "کنایه ا ز فرو نشاندن خشم و غضب"
"آتش نشاندن" آتش_نشاندن "خاموش کردن فتنه و آشوب"
"آتش نشانی" آتش_نشانی "اداره و سازمانی که کارش فرونشاندن حریق است"
"آتش پاره" آتش_پاره "پاره آتش اخگر"
"آتش پاره" آتش_پاره "کنایه از کودک شریر"
"آتش پرست" آتش_پرست "پرستنده آتش کسی که آتش را پرستش کند زرتشتیان را به دلیل آن که آتش را گرامی و محترم می‌دارند آتش پرست می‌گویند آذرپرست و آذرکیش هم گفته شده"
"آتش گردان" آتش_گردان "ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال افروخته قرار می‌دهند و در هوا می‌چرخانند تا مشتعل گردد؛ آتش چرخان آتش سرخ کن"
"آتش گیره" آتش_گیره "آن چه با آن آتش افروزند آتش افروزنه"
"آتش یافتن" آتش_یافتن "گرم شدن"
"آتش یافتن" آتش_یافتن "به شوق آمدن شور و حال یافتن"