text
stringlengths
2
1.24k
"آب قند" آب_قند "قسمی خربزه کاشان که بسیار شیرین و لطیف است"
"آب لمبو" آب_لمبو "آب لنبو"
"آب لمبو" آب_لمبو "میوه‌ای که در اثر فشردن آبش را از دانه جدا کرده باشند مانند انار"
"آب لمبو" آب_لمبو "هرچیز له شده"
"آب لیمو" آب_لیمو "آبی که از فشردن لیمو ترش به دست می‌آید"
"آب مروارید" آب_مروارید "نوعی بیماری چشم که بر اثر پیری یا بیماری یا ضربه عدسی چشم تیره شود"
"آب معدنی" آب_معدنی "آبی که از زمین جوشد و دارای گوگرد و املاح دیگر است"
"آب میوه گیری" آب_میوه_گیری "دستگاهی که با آن آب میوه را می‌گیرند"
"آب میوه گیری" آب_میوه_گیری "کشیدن آب میوه‌ها"
"آب نبات" آب_نبات "نوعی شیرینی که با شیره شکر سازند ؛ چوبی آب نبات مخصوص کودکان که معمولاً دسته چوبی یا پلاستیکی دارد ؛ قیچی آب نباتی که پیش از سرد شدن آن را به صورت مفتول باریکی درمی آورند و با قیچی به قطعات کوچک تقسیم می‌کنند ؛ کشی آب نباتی که هنگام خوردن یا گاز زدن کِش می‌آید"
"آب نشاط" آب_نشاط منی
"آب نما" آب_نما "حوض یا جوی آب در خانه یا باغ که نمایان باشد"
"آب نما" آب_نما سراب
"آب نکشیده" آب_نکشیده "بد و زشت"
"آب نکشیده" آب_نکشیده نامفهوم
"آب و رنگ" آب_و_رنگ "پرده‌ای که با آب و رنگ نقاشی شده باشد"
"آب و رنگ" آب_و_رنگ "شادابی چهره"
"آب و هوا" آب_و_هوا "مجموع آثار جوّی اعم از سرماو گرما در یک شهر یا ناحیه"
"آب و گل" آب_و_گل "بنا ساختمان"
"آب و گل" آب_و_گل "زمین ملک ؛ از درآمدن کنایه از به سن رشد و بلوغ رسیدن"
"آب ورز" آب_ورز شناگر
"آب ورز" آب_ورز غواص
"آب ورز" آب_ورز ملاح
"آب پا" آب_پا "میرآب کسی که در تقسیم آب نظارت کند"
"آب پاش" آب_پاش "آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان"
"آب پاشان" آب_پاشان "نک آبریزگان"
"آب پز" آب_پز "آنچه که در آب ساده و بی روغن پخته شده باشد"
"آب پشت" آب_پشت "منی آب مرد"
"آب پیکر" آب_پیکر "ستاره کوکب"
"آب پیکر" آب_پیکر "روشنایی صور فلکی"
"آب چرا" آب_چرا "ناشتایی غذای اندک"
"آب چرا" آب_چرا "خوراک وحوش و طیور"
"آب چشم" آب_چشم "اشک سرشک"
"آب چشی" آب_چشی "غذایی که نخستین بار در حدود شش ماهگی به کودک دهند"
"آب چلو" آب_چلو "آبی که برنج در آن جوشیده باشد ابریس آشام آشاب"
"آب چیلک" آب_چیلک "پرنده مهاجری که جثه کوچک سر گرد منقار دراز و باریک و پاهای بلند دارد و در کنار نهرها زندگی می‌کند و از کرم‌ها و حشره‌ها تغذیه می‌کند"
"آب ژاول" آب_ژاول "محلول هیپوکلریت سدیم در آب که برای رنگ بری و گندزدایی به کار می‌رود"
"آب کار" آب_کار "آبرو اعتبار"
"آب کار" آب_کار "نطفه منی"
"آب کردن" آب_کردن "ذوب کردن"
"آب کردن" آب_کردن "به حیله جنس نامرغوب را فروختن"
"آب کشیدن" آب_کشیدن "کشیدن آب از چاه"
"آب کشیدن" آب_کشیدن "شستن جامه در آب تا کف ناشی از صابون از بین برود"
"آب کشیدن" آب_کشیدن "تطهیر شرعی"
"آب کشیدن" آب_کشیدن "چرکین شدن زخم در اثر آب آلوده"
"آب کور" آب_کور خسیس
"آب کور" آب_کور "حق ناشناس"
"آب گردش" آب_گردش "تند رفتار تندرو سریع السیر"
"آب گرفتن" آب_گرفتن "عصاره گرفتن استخراج شیره میوه"
"آب گرفتن" آب_گرفتن "به آبرو و اعتبار رسیدن"
"آب گرم" آب_گرم "آب معدنی گرم که از زمین می‌جوشد"
"آب گرم" آب_گرم "جایی که در آن آب معدنی باشد"
"آب گرم" آب_گرم اشک
"آب گرم" آب_گرم شراب
"آب گرم کن" آب_گرم_کن "دستگاه گرم کننده آب که با نفت و گاز و برق یا گرمای خورشید کار می‌کند"
"آب گشاده" آب_گشاده "شراب زبون و کم کیف باده کم اثر"
آباء آباء "جِ اَب پدران اجداد"
آباء آباء کشیشان
"آباء سبعه" آباء_سبعه "هفت پدران کنایه از هفت سیاره"
"آباء علوی" آباء_علوی "پدران آسمانی کنایه از هفت سیاره یا هفت آسمان"
آباجی آباجی "خواهر آبجی"
آباد آباد "جِ ابد؛ جاوید بودن‌ها"
آبادان آبادان "معمور دایر"
آبادان آبادان "مزروع کاشته"
آبادان آبادان "پر مشحون"
آبادان آبادان "سالم تندرست"
آبادان آبادان "مأمون ایمن"
آبادان آبادان مرفه
آبادان آبادان "شهر آبادان"
آبادانی آبادانی "عمران آبادی"
آبادانی آبادانی "منسوب به شهر آبادان"
آبادانی آبادانی "آبادی قریه"
آبادانی آبادانی "رفاه آسایش"
آبادانی آبادانی "زراعت کشاورزی"
آبادی آبادی "عمران آبادانی"
آبادی آبادی "جای آباد"
آبادی آبادی "ده قریه"
آبار آبار "جِ بئر؛ چاه‌ها"
آبافت آبافت "نوعی جامه گران بها"
آبافت آبافت "پارچه‌ای محکم و خشن"
آبال آبال "جِ ابل ؛ شتران"
آبان آبان "ایزد نگهبان آب"
آبان آبان "هشتمین ماه از سال خورشیدی"
آبان آبان "روز دهم هر ماه شمسی"
آبانگان آبانگان "جشنی که ایرانیان در روز دهم از ماه آبان برپا می‌کردند"
آبانگاه آبانگاه "نام روز دهم از ماه فروردین گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند"
آبانگاه آبانگاه "نام ایزد موکل بر آب"
آباژور آباژور "حباب و سرپوشی برای چراغ و مانند آن که نور را به پایین افکند"
آبتاب آبتاب "مشعشع درخشان"
آبج آبج "نشانه کمان گروهه"
آبج آبج "آلتی در زراعت آبچ نیز گویند"
آبجی آبجی خواهر
آبجی آبجی "مخففِ آغاباجی"
آبخسب آبخسب "چارپایی که چون آب ببیند در آن بخسبد و این از عیوب چارپایان است"
آبخست آبخست جزیره
آبخست آبخست "میوه‌ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد"
آبخست آبخست "مردم بدسرشت"
آبخو آبخو جزیره
آبخواره آبخواره "هر ظرفی که بتوان در آن آب یا شراب خورد"
آبخواره آبخواره "آشامنده آب"